کنایه از ابلیس و شیطان است (از غیاث اللغات) ، بدان مناسبت که ابلیس از آتش آفریده شده است: برهان آدمیت ما قدسیان بس اند کو شعله زاده تا بنماید سجود ما. صائب تبریزی (از آنندراج). و رجوع به ابلیس شود
کنایه از ابلیس و شیطان است (از غیاث اللغات) ، بدان مناسبت که ابلیس از آتش آفریده شده است: برهان آدمیت ما قدسیان بس اند کو شعله زاده تا بنماید سجود ما. صائب تبریزی (از آنندراج). و رجوع به ابلیس شود
پسرخاله. دختر خاله. خاله زا (به اصطلاح اهل گیلان) : فرعون تو را میخواهد به بدل قبطی بکشدو آنمرد خاله زادۀ فرعون بود. (قصص الانبیاء ص 92). - امثال: خاله ام زائیده خاله زام هو کشیده
پسرخاله. دختر خاله. خاله زا (به اصطلاح اهل گیلان) : فرعون تو را میخواهد به بدل قبطی بکشدو آنمرد خاله زادۀ فرعون بود. (قصص الانبیاء ص 92). - امثال: خاله ام زائیده خاله زام هو کشیده
زبانه زدن. مشتعل شدن. (فرهنگ فارسی معین). شعله ورشدن. مشتعل گشتن. برافروختن. روشن شدن: گر آتش سیاست تو شعله ای زند گردون از آن دخان شود اختر شرر شود. مسعودسعد. طرفه مدار اگر ز دل نعرۀ بیخودی زنم کآتش دل چو شعله زد صبر در او محال شد. سعدی. آفتاب حسن او تا شعله زد ماه رخ در پرده پنهان میکند. سعدی. ، سوزاندن. شعله ور ساختن: هست از حجر و شجر دو آتش یک شعله زن و جهان برافروز. خاقانی. رشک اخگر شده اشک از تف نظارۀ ما شعله در بال سمندر زده فوارۀ ما. ظهوری (از آنندراج)
زبانه زدن. مشتعل شدن. (فرهنگ فارسی معین). شعله ورشدن. مشتعل گشتن. برافروختن. روشن شدن: گر آتش سیاست تو شعله ای زند گردون از آن دخان شود اختر شرر شود. مسعودسعد. طرفه مدار اگر ز دل نعرۀ بیخودی زنم کآتش دل چو شعله زد صبر در او محال شد. سعدی. آفتاب حسن او تا شعله زد ماه رخ در پرده پنهان میکند. سعدی. ، سوزاندن. شعله ور ساختن: هست از حجر و شجر دو آتش یک شعله زن و جهان برافروز. خاقانی. رشک اخگر شده اشک از تف نظارۀ ما شعله در بال سمندر زده فوارۀ ما. ظهوری (از آنندراج)